دارای این قصه یه نشونی از خودت بذار... فالی بزن به نیت باران، غزل بخوان. من می روم کنار خدا، یا نمی روم؟ من باز هم رفوزه شدم، تنبل کلاس. بالاتر از حروف الفبا نمی روم. دارا انار داشت، ولی، آه، آن طرف. دیگر سراغ غربت سارا نمی روم. ********** دوران مدرسه با این شعر برا خودم یه دنیا ساخته بودم قد یه اتاق تنگ و سرد اما انگار حالا دنیام از اونم کوچیک تر و تاریکتره چه ساده بودم... وقتی که فکر می کردم نیمه ی گمشده ای وجود داره که تنهایی آدمو پر می کنه... آدم تنها میاد تنهام می ره. فقط از یه موقعیت هایی استفاده می کنه و یه موقعیت هایی رو هم به باد می ده. ولی در کل بختت که سیاه باشه با هیچی نمی تونی سفیدش کنی... اصلاً این دنیا همش دروغه یه هیچیش دل نبندین... چشم رو هم بذارید باید بند و بساط جمع نکرده ریق رحمتو سر بکشین... نمی دونم چرا اومدم تو این دنیا و چرا این همه تلخی میبینم و چرا بی خبر باید برم به ناکجا. اصلاً نویسنده قصه ی ما چرا مخفیه. خب یه الویی چیزی... این که نمیشه اون قدرت مطلق و ما عروسک خیمه شب بازی! بعدم این ماییم که قراره جزقاله بشیم. هر کی فهمید به منم بگه ای مرغ سعادت تو به بام که پریدی گل پونه گل پونه دلم از زندگی خونه کسی جز تو نمی دونه چقد حالم پریشونه ******** تو این دنیای وارونه برام هر گوشه زندونه زندگی دشت غم است چه توان کرد در این دشت غریب چقدر سخته داغ عزیز، عزیزی رو از دست دادیم که فکرشم نمی کردیم. قانون دنیا چقدر ترسناکه. چرا ما بدنیا میایم که بخواد اینطور بریم. من از این دنیا می ترسم.نفر بعدی کیه؟ نوبت من کی هست؟ بعد از چند سال که به وبلاگم سر زدم میبینم هنوز بازدید کننده داره. جالبه. تا وقت دارید زندگیتونو بکنید و محبت کنید و آدم خوبی باشید و به یاد خدا باشید که معلوم نیست کی نوبت رفتن ما میشه. باید دل کند. از دنیا و وابستگی هاش. وگرنه با زور مجبورمون می کنند که دل بکنیم. دوستانی که سراغ خاله سارا رو گرفتید خاله سارا با خودش درگیره با دنیاش درگیره. دنبال حقیقته. حقیقت دنیا. شما هم شاد باشید و خوب باشید و خیال خاله سارا رو به بادها بسپارید. چقدر عاشق شعرهای سهراب سپهری ام!! یادش بخیر یه روزایی که بچه مدرسه ای بودم. کارم خوندن کتاب شعر سهراب و حفظ کردن شعرهاش بود. هر کجا هستی باش! آسمانت آبی و تمام دلت از غصه ی دنیا خالی! مَن از مَرگِ ماهــــی ها می تَرسَم وَگَرنه دَردِ دلم را به دَریــــا می گُفتم از بیشمار آدمهایی که توی صف می ایستند توی صف می نشینند و توی صف خوابشان می برد تنها مادرم را دوست دارم که شعار نمی دهد... و درد مفاصلش از محافظه کاری نیست او تنها بقای خانواده برایش مهم است و سازش کاری اش هیچ ربطی به شعور جمعی ندارد از بیشمار آدها از بیمشار تنها مادرم را که در جدال اصالت و عصیان هنوز روستایی فکر می کند روستایی تولید مثل می کند و روستایی اگر نایی داشته باشد با حرکات منقطع دستمالش رقص... از بیشمار آدمها تنها مادرم را که صف های بی حیا-خوش بانکها هنوز نتوانسته اند تخیلش را از صبوری تهی کنند هنوز مادرم را که بی محابا یک زن است و بی مزایا خانه دار حسابش پاک است (امین حیدری)
ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود
ای کاش که از حال دل من خبرت بود
ای کاش دمی از سر کویم گذرت بود
من مرغ اسیرم که ندارم پر پرواز
ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود
من مرغ اسیرم که ندارم پر پرواز
ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |