سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قاصدک

 

هیچگاه از راستی و درستی خویش آزرده مباش ،

 

چرا که در انتهای هر رویداد ، پیروزی از آن توست .



نوشته شده در یکشنبه 92/4/30ساعت 5:24 عصر توسط خاله سارا نظرات ( ) | |

 

 

خدایا!

یا نوری بیفکن یا توری!

ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس می ترسد!!!

 

 



نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 7:40 عصر توسط خاله سارا نظرات ( ) | |

حواست باشد دوست من... در روزگاری زندگی  "زنـدگـــی" میکنیم کـه: هَرزگی "مـُـــــد" اســت! بی آبرویــی "کلاس" اســـت! مَســـــتی و دود "تَفـــریــح" اســـت! رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت! گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقیت" اســـت! بی فرهنگی "فرهنگ" است! پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه "رشد ونبوغ" است! و... خدایا ممنون که نه باکلاسم نه روشنفکر و نه... فقط تو را میخواهم وبس...


نوشته شده در سه شنبه 92/4/11ساعت 12:11 عصر توسط خاله سارا نظرات ( ) | |

به فرض هم که کمی خواب از سرم بپرد

علاقه‌ی به تو از ذهن مادرم بپرد

 

به فرض پنجره‌ی ما به کوچه باز شود

زبان اهل محل روی من دراز شود

 

خدا که از من و امثال من نمی‌گذرد

نه! او به طور کل از حرف زن نمی‌گذرد

 

تو حرف تازه بزن راه مستقیم شود

خدا به خاطر امثال تو رحیم شود

 

خودت که حرف مرا مختصر نمی‌کردی

کم ادعای حقوق بشر نمی‌کردی!

 

زبان بومی زن را کسی نمی‌فهمد

شب است و شومی زن را کسی نمی‌فهمد

 

و ماه پُر شده از من و رو به پایین است

سکون گم شده و سایه‌ی تو سنگین است

 

از انعکاس تو پیراهنم کبود شده

عبور می‌کنی از من ... تنم کبود شده

 

من آدمم هیجان درونی‌ام بالاست

فشار اکثر رگ‌های خونی‌ام بالاست

 

من آدمم به حضور تو فکر خواهم کرد

به مردنِ تو به گور تو فکر خواهم کرد ...

 

چه روزهای بدی بود بی‌تو بودنِ من

چه روزهای بدی که به ارزش یک زن ...

 

نبود هیچ کسی گرمی درونم را ...

و یک نفر که بگیرد فشار خونم را

 

چقدر مردگی‌ام را از این بدن بخرم؟!!

ولم کنید برای خودم کفن بخرم

 

که بعدها فقط این لاشه است و بوی بدم

و کاش گم بشود توی کوچه‌ها جسدم

 

که سوسک‌ها برسند و اجاره‌ام بکنند

و گرگ‌های محل تکه پاره‌ام بکنند

 

بمیرم و پدر و مادرم قصاص شوند

بمیرم و همه از دست من خلاص شوند

 

تمام شهر پُر و جای گور کم باشد

برای شستن من مرده‌شور کم باشد

 

که یک جنازه‌ی بی‌نام و بی‌نشان باشم

و چند قطعه‌ی مجهول استخوان باشم

 

...

 

نه! هیچ‌کس به من از دور شک نخواهد کرد

به یک جنازه‌ی زخمی کمک نخواهد کرد

 

به فرض من را از روی خاک بردارند

کنار باغچه‌ای توی گور بگذارند

 

تو از کنار جسد روز و شب عبور بکن!

تمام خاطره‌های مرا مرور بکن!

 

ببین چقدر برای تو پشت در بودم؟!

چقدر عاشق من می‌شدی اگر بودم؟!!!

 

...

 

تمام حادثه‌ی مرگ مردنِ من نیست

تمام کردن این حرف‌ها که با زن نیست

 

از این دقیقه به بعد عشق‌هایمان باطل!

نفس برای تو ... نه! هر دوتایمان باطل!

 

...

 

: (دو نقطه) شنبه‌ی یک هفته پیش بود که مُرد

زنی که مثل شما زنده‌اش به درد نخورد

 

 

 

(لیلا صبوری زاده)


نوشته شده در سه شنبه 92/4/11ساعت 11:57 صبح توسط خاله سارا نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ