یادته بچه بودیم قهر می کردیم تا "قیامت" و لحظه ای بعد قیامت می شد...
روزی دختر کوچولویی دید که خواهرش عکس 5 (پنج) وارونه می کشه گفتش آبجی چرا همه جا پنج وارونه می کشن رو دیوار و حالا هم خودت مگه عددی جز این بلد نیستی خواهرش خندید و گفت: وقتی بزرگ شدی می فهمی دختر کوچولو گفت: نه می خوام بفهمم آبجیش گفت: باشه. این دل ماس که مثل عدد پنج وقتی یکی رو دوست داریم اون موقع دلمون بر می گرده دختر گفت: پس چرا گاهی به این دل سیخ می زنن؟ به دیوار دل نبند نقد قشنگ این جمله از نگاه یک دوست: آیا می شه به دیوار دل ببندیم؟ دخترکی که تازه با دوستش قهر کرده زغالی بر می داره و رو دیوار می نویسه: " دوستم بده.. خیلی... تو درس همیشه تنبله " پسرکی که عاشق دختر همسایه شده رو دیوار یه عکس 5 (پنج) وارونه می کشه و توش می نویسه: "عشق من ... " یا انواع اعلامیه ها و پوستر ها را همچون تمبر پوستی در جای جای دیوار می چسبونند. یکی چیزی رو گم می کنه مینویسه رو دیوار کسی چیزی پیدا می کنه بازم می نویسه رو دیوار انواع خاطره ها و یادگاری ها و نشانی ها از کوچک و بزرگ دختر و پسر واسش چه فرقی می کنه همه به دیوار اطمینان دارن و حرفشون رو بهش می سپارندجنسش از سنگ و شنه اما قد دلش از ماها بزرگتره میشه روش حساب کرد اندوهش غروبی دلگیر است و در غربت و تنهایی هم چنان که شادیش طلوع همه ی آفتاب هاست گاه آرزو میکنم زورقی باشم برای تو تا بدانجا برمت ک می خواهی زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری زورقی که هیچگاه واژگون نشود و هر اندازه که نا آرام باشی یا دریای زندگیت متلاطم باشد دریایی که در آن میرانیم چه مهربان است نسیم شمال، روحم را نوازش می کند و چه مهربان است نسیم که با زلف هایش به صورت آدمی می تاباند برایش هیچ فرقی نمی کند که به کدامین جا پا نمی نهد همه را یکسان با محبت خود نوازش می کند و بوسه میزند بر لبان غنچه های گیلاس و سیب و زمزمه بهار را به آرامی به جان درختان آلبالو و گلابی می رساند و تکانی می دهد قالیچه باغ و صحرا را و با دستمال سفیدش دستی بر آسمان آبی می کشد فرش سبزی بر گندم زاران پهن می کند و ملافه ی سفیدی بر تاقچه ی کوه ها کشیده و دستی پر آب، حوض پر از ماهی قرمز می کشد و موجی نرم بر سطح آب شناو می شود ..... بهار نزدیک است فصل زمستان به سر رسیده و فصل شادی و سرور و سبز در راه است پس خوشحال باش و پرده غصه ی دلت را عوض کن و رنگ روشنی بر پنجره ی دلت بزن و به جشن اسفندگان چیزی نمانده و تو را از هم اکنون در کنار آتش دوستی دعوت می کنم جمع شویم و زردی صورتمان را به خاکستر آتش بیاندازیم و سرخی آتش را به عنوان نماد زندگی بگیریم و دانه های محبت بر دلهای هم بکاریم شادی را به همدیگر هدیه دهیم... به امید روزهای بهتر که نزدیک باشه و من و تو توش سهیم باشیم و بینمون فاصله ها نباشه و آرزوها به حقیقت بپیونده آسمان صاف و آبی شه دلها به هم نزدیک شه یکی من یکی ...! با شمع های خاموش، باد کاری ندارد. اگر بر تو سخت می گذرد بدان که روشنی ********* مرداب به رود گفت: چه کردی که زلالی گفت: گذشتم...! ******** خداوند دنیا را در یک روز نیافرید پس چه چیز باعث شده ما همه را در یک روز بخواهیم!!! ******** من و خدا هر روز صبح فراموش می کنیم "او" خطاهای من را و من لطف "او" را!!! ای آفتاب فروزان آسمان نگاهم که روشنی دیدگانم به لطف شراره توست که زمستان دلم به لطف تو بهار می شود و دانه محبتت به لطف بخشش تو میروید و سبز می شود به لطف توست که کلمات همچون قاصدک بال می گیرند و رهایی را برای یک شروع دوباره تجربه می کنند تا در سرزمین دل انگیز خاطرات تو سربرآورند
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |